چهار زن در پشت دیوار شکسته با سایه ای کج و معوج یکی پیراهنی را می شوید یکی با تاس مسی آب بر می دارد دیگری به عضلات مرد آهنگر خیره شده چهارمی را قبلا ندیده بودم...
View Articleیک غزل از کتابم که همیشه دوستش داشته ام:
به آتش میکشانم بی تو یک شب دفتر خود را اگر اندیشه کافی نیست می بخشم سر خود را جهنم یا بهشت اینک چه فرقی می کند بی تو که قبل از روز محشر می دهم من کیفر خود را چنان دلواپسم در آخرین ساعات این هجرت که می...
View Articleیک شعر از دوست بسیار عزیزم رضا بروسان:
درست مثل یک کامیون مثل یک قطارمثل چیزی که تنها بزرگ بود و غمگین زندگی کردم وکسی نگفت :چرا مثل یک قطارچرا مثل یک کامیون؟!
View Articleیک غزل تازه
رنج این رنج اگر از همه دلگیرم کرد مشت هایی که به دیوار زدم پیرم کرد عقل دیوانه شد از این همه سرگردانی ناگزیر آمد و پابسته زنجیرم کرد سنگ در رایحه بوته نعنا گم شد سنگ چرخی زد و در آینه تصویرم کرد تخت...
View Articleدستمال شما یا کلاه شاپوی ما ؟!
چند سال پیش که مرتکب شعر شدم ، فکر می کردم که شاعر یعنی دستی که گلوی خیلی ها را می گیرد تا حرف های مفت کمتر شود. تا رهایی مثل کشته ای برخیزد و امید مثل فرفره ای در دست مردم بچرخد .بعداً فهمیدم یک عده...
View Articleیک رباعی تازه
نه خمره ای از نشاط سـاقی مانده است نه گلشنــی از عطــر اقـاقـی مانده است با این سر سر به زیر و با این دل خون آه ای وطنم از تو چه باقی مانده است؟!
View Articleواما دو شعر ترجمه از دوست بسیار عزیزم ،مرتضی حنیفی، که کلمه و جهان پیرامونش...
هزار سوال در نگاهشگله ای آهودر رویایشگوش هایش پر از حسرت به من زل زده است با دندانهای تنهایشبا پنجه هایی نومیدپلنگی وحشینگاهش رعدی استکه درخت را می ترساندو اگر نعره بکشدرودی از مسیر خود خارج می...
View Articleیاد باد آن روزگاران یاد باد
مرثیه برای مردی که کلید عبور از دالان آب ها و دالان سفیدی را در تمام زندگی با خودش داشت و در چهاردهم آذر 1390 با همه ی رازها ، اعداد و کلماتی که بلد بود رفت و جان ما را برد .برای رضا بروسان عزیزم:شده...
View Articleیک غزل از کتابم که همیشه دوستش داشته ام:
به آتش میکشانم بی تو یک شب دفتر خود رااگر اندیشه کافی نیست می بخشم سر خود راجهنم یا بهشت اینک چه فرقی می کند بی توکه قبل از روز محشر می دهم من کیفر خود راچنان دلواپسم در آخرین ساعات این هجرتکه می ترسم...
View Articleیک شعر از دوست بسیار عزیزم رضا بروسان:
درست مثل یک کامیون مثل یک قطارمثل چیزی که تنها بزرگ بود و غمگین زندگی کردموکسی نگفت :چرا مثل یک قطارچرا مثل یک کامیون؟!
View Articleیک غزل تازه
رنج این رنج اگر از همه دلگیرم کردمشت هایی که به دیوار زدم پیرم کردعقل دیوانه شد از این همه سرگردانیناگزیر آمد و پابسته زنجیرم کردسنگ در رایحه بوته نعنا گم شدسنگ چرخی زد و در آینه تصویرم کردتخت بند...
View Articleدستمال شما یا کلاه شاپوی ما ؟!
چند سال پیش که مرتکب شعر شدم ، فکر می کردم که شاعر یعنی دستی که گلوی خیلی ها را می گیرد تا حرف های مفت کمتر شود. تا رهایی مثل کشته ای برخیزد و امید مثل فرفره ای در دست مردم بچرخد .بعداً فهمیدم یک عده ی...
View Articleیک رباعی تازه
نه خمره ای از نشاط سـاقی مانده استنه گلشنــی از عطــر اقـاقـی مانده استبا این سر سر به زیر و با این دل خونآه ای وطنم از تو چه باقی مانده است؟!
View Articleواما دو شعر ترجمه از دوست بسیار عزیزم ،مرتضی حنیفی، که کلمه و جهان پیرامونش...
هزار سوال در نگاهشگله ای آهودر رویایشگوش هایش پر از حسرت به من زل زده است با دندانهای تنهایشبا پنجه هایی نومیدپلنگی وحشینگاهش رعدی استکه درخت را می ترساندو اگر نعره بکشدرودی از مسیر خود خارج می...
View Article
More Pages to Explore .....